جدول جو
جدول جو

معنی داغ داغ - جستجوی لغت در جدول جو

داغ داغ
دارای نشانها و لکه ها و خطوط برنگی خلاف رنگ متن
لغت نامه دهخدا
داغ داغ
گرم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغ دار
تصویر داغ دار
دارای داغ، چیزی که در آن اثر داغ و لکه باشد، کنایه از داغ دیده، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واغ واغ
تصویر واغ واغ
واق واق، صدای سگ
فرهنگ فارسی عمید
کیه، (منتهی الارب)، موضعی از بدن که بآلت داغ سوخته و نشان کرده باشند
لغت نامه دهخدا
بانگ سگ، هفهف، هافهاف، عوعو، وغوغ، وعوع، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مهر، نشان اسم، علامتی که از کسی در جهان باقی میماند، نیکنامی، آوازه، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سرخوش و تازه دماغ. (آنندراج) :
شاهی است زنبق از می عشرت دماغ دار.
شفیع اثر (از آنندراج).
، ظاهراً به معنی مغرور و متکبر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بانگ و آواز کلاغ را گویند، (برهان) (غیاث اللغه)، بانگ و مشغلۀ کلاغ، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) (اوبهی)، بانگ کلاغ، (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، نعیب، قارقار:
ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ
کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ و کاغ کاغ،
عسجدی،
شد ز لون مختلف چون خانه صباغ باغ
زاغ بیرون شد ز باغ و ماند اندر کاغ کاغ،
برهان الدین بزاز (از جهانگیری)،
کاغ کاغ و نعرۀ زاغ سیاه
دائماً باشدبدنیا عمرخواه،
مولوی (مثنوی ج 5 ص 150)،
، آواز زاغ، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج)، حکایت صوت مرغابی و امثال آن، رجوع به کاغ شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
سخت شوخگن. صفت جامۀ چرکین بکار رود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آواز نعل درشت، کوفتن پتک و مانند آن
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
درختی که بجنگلهای ایران یافت میشود و برای نجاری و سوخت است
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت دهل و مانند آن، نام آواز طبل و مانند آن،
- از نو دام دام، یا از سر نو دام دام، از سر گرفتن، از نو آغازیدن، دبه کردن
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
داغ کننده، سازندۀ آلت داغ
لغت نامه دهخدا
(غِ غَ)
صاحب آنندراج آرد: مخفی نماند که اقسام داغ بسیارست ازآن جمله داغی است که از سنگ میسوزند و داغی است که از آهن میسوزند و داغی است که جوانان عاشق پیشه کاغذ کبود را با لتّۀ کرباس فتیله ساخته بدست می سوزند و نزله را مفید بود و این از اهل زبان بتحقیق رسیده
لغت نامه دهخدا
(عِ عِ)
کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تاغ و توغ، حکایت صوت نعل کفش و مانند آن
لغت نامه دهخدا
صورت دیگری از کلمه بغداد، خوندمیر آرد: بعضی از فضلاء در وجه تسمیۀ آن بلده گفته اند که در ازمنۀ سابقه در آن حوالی باغی بود که آنرا باغ داد میخواندند و زمره ای گویند که بغ نام صنمی است و داد عبارت از بخشش اوست و برین تقدیر لفظ بغداد مرادف باشد به عطیهالصنم، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 214)، اما برای اطلاع از وجه تسمیۀ صحیح کلمه رجوع به بغداد شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
دارندۀ باغ، باغ خدا، صاحب باغ، آنکه باغداری کند، دارای باغ، (یادداشت مؤلف)، مالک باغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دار
تصویر داو دار
ادعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ دل
تصویر داغ دل
دل شکسته شکسته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغدار
تصویر داغدار
نشاندار، علامت دار، ماتم دیده، فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاغ تاغ
تصویر تاغ تاغ
صدای بهم خوردن دو چیز، تغ تغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاغ طاغ
تصویر طاغ طاغ
پارسی است تاغ تاغ تغ تغ آواز نعل درشت، آواز کوفتن پتک و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغ کاغ
تصویر کاغ کاغ
بانگ کلاغ، آواز کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واغ واغ
تصویر واغ واغ
بانگ سگ هاف هاف عوعو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغدار
تصویر داغدار
داغدیده
فرهنگ فارسی معین
در محیطی کوچک دور زدن و متوقف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اثر سوختگی
فرهنگ گویش مازندرانی
داغی بر روی بدن گوسفندان و دیگر احشام، داغ و درفش، خشونت
فرهنگ گویش مازندرانی
خال خال، لکّه دار
دیکشنری اردو به فارسی